قلب شگفته
در بستر نهادم فــــــریاد خفته دارم
در خنده نیز خیلی حسرت نهفته دارم
از راز های فکرم وزساز های نبضم
از بهر گوش هستی پیوسته گفته دارم
آشوب زندگانی در من اثر ندارد
بهر دفع مصیبت چون یار پخته دارم
از برگ و باد و باران، از نور ماه تابان
از رود و باغ و بستان نامی شنقته دارم
شد باغ آرزو ها انفاس من ببینید
یک عمر از برایش قلب شگفته دارم