جمعه، بهمن ۱۰، ۱۳۹۳

گروگانان امروزی

گروگانان امروزی


زندگی در  گروی کینهء انسان باشد
هرطرف تاریکی اندیشهء تابان باشد

در فروش است چسان آدمیت رنگ به رنگ
بُغض و نیرنگ و فریب مسلک مایان باشد

عشق این بخیه زن ما و محیط گم شده است
هــــوس دل شکنی مذهب و ایمــان باشد

ملتهب گشته زمان من و تو پُشت به پُشت
تن بیمار زمین عاریی درمـــــان باشد

آســـــمان چشــم ندارد که ببیند اینسو
گند وحشتکده از بسکه نمایان باشد

عاشقان بیوطن اند این  همه در  خانهء خود
ســـتم زندگی همــــواره چه آسان باشد
منیر  ناچیز
30.01.2015

ساعت 11:30 قبل از ظهر

جمعه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۳

نور مبرهن..

نور مبرهن..
در خیالت دلم وطن  کرده
سنگ و دیوار را چمن کرده

در سیه مستی  نگاه هایت
بادهء ناز پیــــرهن کرده

حسن عریان تو سحر تا شام
شرم در نور مبرهن کرده

نفس  من لباس شوق ترا
تا دم رفتنم به  تن کرده

یاد تو هر محیط بودن را
پُر ز  خوشبویی خُتن کرده

یورش فیض  مهربانی   و درد
عاشقی  خوب بهر  من کـــرده
منیر  ناچیز
21.01.2015

 ساعت 11>54

شنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۳

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد. فروغ


به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد. فروغ

به زندگانی نگاهی دوباره  خواهم کرد
به چشمان مادرم
که نخستین بار  مرا بعد از تولدم ، دیدو نازم داد
به نگاه های هوا و فضای زادگاهم
نگاه  خواهم کرد
به خانه ، کوچه و شهرم
دوباره خواهم دید
تا آنچه از یاد و حافظه رفته اند
دوباره زنده شوند
به زندگانی  نگاهی دوباره خواهم کرد
تاعطر آغوش کودکی را
دوباره بشنوم و مشامم را سیراب  کنم
به آسمان آبی
که روز  ها روشن  چو گنبد لاجوردین و شبها ستاره باران بود
دوباره خواهم دید
تابرگردم به زمانیکه
آشوب روزگار اینقدر ها
               مانند امروز
بی رحم نبود
غنیمت بود
همه چیز نبود ولی
زندگی زیبا بود
خاطره های شیرینم
یادت به خیر.
منیر  ناچیز

16.01.2016

جمعه، دی ۲۶، ۱۳۹۳

تمنا

تمنا های مرا
غروبگاهان
خورشید میخورد
باران و شب ، پهن و خموش

به  حالم گریه می کنند

صیاد حضور

سلام به گرمای  محبت ،اینک غزلی از بیدل راکه به استقبالش رفته بودم با شما عزیزان  شریک میسازم ،به امید استقبال شما.

زسودای چشم تو تا کام گیرم . بیدل

صیاد حضور

ز  گنج   خیالت دلم وام گیرد
به خـــــــــرج تمنا ترا نام گیرد

امیدت به جانم به هر بیقراری
به دل باده بخشد که آرام گیرد

صیاد حضورم به قید تپشها
زدستان حسرت چه انعام گیرد

عروج غروبم سحر  تاز  حیرت
گهر هر  نگاه من ازشام گیرد

غم عشقت هر جا به دلگرمی  ماند
که از شُرب انفاس دلم جام گیرد
24.11.2014

یکشنبه، دی ۲۱، ۱۳۹۳

شهکار فاصله

تو بودی 
فاصله ها گُم بود
تو رفتی
فاصله ها پیدا شد
به هر حالت تو شهکاری
10.01.2015

دوشنبه، دی ۱۵، ۱۳۹۳

آیینهء خود نگر

دومین غزل سال 2015
آیینهء خود نگر
راه دشوار سراسیمگی آسان نشود
دیگر آدم به خدا اندکی انسان نشود

کُشتن عاطفه ها سرخط هر اجرای ست
قاتل از کردهء خود هیچ پشیمان نشود

رقص کردن همه بر  خون محبت، هنر است
گرگ از کشتن پیوسته، پریشان نشود

عشق در آیینهء خود نگری  حبس شده
وقت  ما صرف به گلگشت بیابان نشود

عشرت زندگی از  اهل تمنا پرسید!
هیچگه مُنصرف از وصلت خوبان نشود

لشکر حرف مُزخرف به کلامم نرسد
ژاژ خواهان به هیچ  وجه غزلخوان نشود
منیر ناچیز
5.01.2015


جمعه، دی ۱۲، ۱۳۹۳

بانگ سروش

بانگ سروش

 نایاب گشته خیلی خوشی و خروش  ها
بی مزه اند خوب ببین عیش و نوش ها

معمولی گشته کینه و نیرنگ رسم روز
غیر از  حصول سود نیاید ز هوش  ها

انسان شده مُعلم شیطان به عصر ما
دل بد شدند ز  حال من و تو سروش ها

جز از صدای چرب نفارد به هیچکس
اُلگوی خود پسندی  ما گشته گوش  ها

در باغ زندگی  همه رنگست جای عطر
نشتر  چه دسته دسته دهند گلفروش ها
منیر ناچیز

02.01.2015

پنجشنبه، دی ۱۱، ۱۳۹۳

2015

در این زمستان سرد، دلگرمی وجود دارد که فرارسیدن سال نو میلادی 2015 می باشد به همه دوستان عزیز که در کشور های با سالنمای میلادی زندگی می کنند تبریک عرض می کنم، برای دنیا و انسانیت سال پر از خوشی و کمتر از آشوب آرزو می کنم . منیر happy new year and best wishes to all