شنبه، آذر ۲۷، ۱۴۰۰

تنها نشوی گهر نمیشی

تنها نشوی گهر نمیشی
در جمع ز خود خبر نمیشی

گر  بی  هنری ندانی هرگز
اندیشه ور از هنر نمیشی

تا شب نشوی به چشم هستی
پاکیزه  توچون سحر نمیشی

اگه نشوی زحیرت خود
از  عاجزی ات  خبر  نمیشی

زحمت نکشی برای بودن
در زندگی پُر اثر نمیشی

بی تلخی درد در زبانت 
شیرین سخن و شکر نمیشی

تا فایده ای به کس  نکردی
آغشته به یک ضرر نمیشی

شاگرد  نشده نگردی  استاد
بی پیروی راهبر نمیشی

گر خلوت  خود بها ببخشی
در شهر که دربدر نمیشی

منیر سپاس ۲۶.۳.۲۰۱۸

عارف متصوف و‌ شیخ

عارف متصوف و‌ شیخ 
شیخ : موسیقی نشنوید که شما را مست می کند و از یاد خدا غافل می شوید
رندخراباتی :،ما موسیقی می کنیم و‌می شنویم با این کار در یاد خدا غرق میشویم
شیخ: عبادت کنید بنده گی کنید که برای همین کار آفریده شدید
رند خراباتی: زندگی دستر خوان کرم خدا میباشد خدا مخلوقات را برای ثبوت محبت خود آفریده اینجا مهمان خداییم تا  کرم و لطف او را ببینیم بخوریم و بنوشیم و او را یاد کنیم

ستانیدن


ستانیدن

تا  زندگی  زقلبم  پاداش  میستاند
از  گام هر نفس غم ،شاباش میستاند

هرذره نوحه خواند ،مرد شنیدنش کو؟
با هر جهیدن این عمر ،صد لاش میستاند

از دل مخواه قراری سودی ندارد ای جان
رسوایی  مــحبت ، اوباش  میستاند

مفت نیست زنده بودن در جنگل توٓحُش
ایستاده گی بودن ،پرخاش  میستاند

در چشم نا پدیداست درجانها شدیداست
ترسیــم کردن  درد ، نقاش  میستاند
منیر سپاس ناچیز ۱۳.۰۸.۲۰۱۷

یاد ایامی که ما

این غزل را به استقبال و با رهی  معیری سرودم  

یاد ایامی که  ما هم گلستانی داشتم

در میان لاله و گل آشیانی داشتم*


بر سر مابا عزیزان سقف الفت سایه داشت

هم به خانه هم به کوچه دوستانی داشتیم


گاه بر تخت گاه بر بام  دردل شب های خوب

در نظر خوشبختی ها را  کهکشانی داشتیم


حرف مارا  خیلی راحت همدلی ها می گرفت

در تپش ها و‌نگاه ها ترجمانی داشتیم 

در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود*

در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم*

  • ۳ مصرع ستاره  دارد  از رهی  و باقی  از این ناچیز  می باشد