پنجشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۸

رهرو

رهرو

مهر  و وفا ز زندگی دامن کشیده رفت 
ادراک دل  ز سینه ای مردم پریده رفت

نقد نفس چه مفت ز بازار خرچ ها
غفلت برای رفتن تنها خریده رفت

از چشم خشک من نشود خیس مژه ام
از بسکه اشک از پی آهم چکیده رفت

شش سو ست رعد و برق و هیاهو و اضطراب
از زندگی به سوی چه سمتی دویده رفت ؟

بطلان کش روابط مردم  به خود بیا 
وقتی ست که جان خاطر خودرا تکیده رفت

منیر سپاس ۲۳.۶.۲۰۱۹ دوم سرطان ۱۳۹۸

سه‌شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۹۸

آرزوها

آرزو ها*

کاش دیدار تو ای دوست مکرر میشد
و شــب تیرهء هجران  من آخر  میشد

کاش هر نامه ناخواندهء من پر میزد
پیش چشمان تو ای  یار  کبوتر میشد

کاش باران حضور تو در این تنهایی
بر دل و دیدهء مــن باز میـسر میـشد

کاش گلهای  دلاویز خیــــــــالات دلم
در  دم خنده ء لب های تو پرپر میشد

دفتر شکوهء ما را چه کسی آخر کرد

دست کم کاش که اين دفترما سر ميشد
منیر سپاس
* شوربختانه این غزل  در  کتاب تاریخ  ادبیات  بلخ  نوشتهء  شاعر و  نویسنده  گرامی،صالح  محمد خلیق  ،نشر شده  است