جمعه، تیر ۰۵، ۱۳۹۴

تک جگر

تک  جگر

در هر کجا  مرغ سحر  از  درد  من دارد سُرود
مانند  گل های  خموش با  ناله اش باید  غُنود

یک سو  هزاران  آفت  و یک سو  منم با یک جگر
من زنده ام ای  زندگی این   همتم باید سُــتُود

درعشق ذهنی  کار نیست از دل در آغوشش بخوان
دروازه  های  درک را  این  جا توان با  جان گشود

خواهی جهان روشن شود دیدن ترا  گلشن شود
باید ز چشم و  دل  غبار از خیره  بینی  ها زدود

در هر سرودن  اندکی ، حسرت  زدل  خالی  شود
با  خوانش ات ای  همزبان ، گفتن اُمیدم را فزود
منیر  ناچیز
26.06.2015
ساعت 11:25 قبل از ظهر


دوشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۴

زنده مُردن

ناله خموشی
به  نام  زنده  و  هر بار با ستم  مُردم
در این ستمکده یی آبی صد  رقم مُردم

کنار آه غــریب و درون درد  مــریض
پر  از فغان  خموشی از غمم  مُردم

نیکو  دیدم  و گفتم به آدمان انسان
میان این  همه گُرگان ، بد زدم، مُردم

همه به آخر  منزل رسند  و جان بدهند
من آن عابر  عمرم  که هر قدم مُردم

زمین خانهء ظلم است بهر  آگاهان
که خاک محشر من شُد از عدم مُردم

مگو که عشق فراموش  کرده است ذهنم
چه عاشقانه به  حسن تو ای صنم مُردم
منیر ناچیز
22.06.2017
ساعت 12 ظهر
ج.ا.آلمان






یکشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۹۴

تیغ دو لبه

گردن نفس انسانیت را ، تیغ دولبه می زند یکی تیغ جهالت و دیگری تیغ قساوت

با منطق و بی منطق

آدم بی منطق را نمی توان با منطق قناعت داد

راه جدا

راه جدا

خوب است که راه خویش کردیم  جدا
از زاهــــد و از  عـــابد  و از اهل ریا

جاهل  کــه ز ما رمیده  نوش ما بادا باد
خوشبخت شدیم دگر چه گویم به خدا
منیر سپاس ناچیز

21.06.2015

معرفت و زهد

دانید  که
از معرفت  عشق ،ملا  معذور  است
بر بُردن بار  جهل  خو د مزدور  است

او  تاجر ســـــجاده وماییم عاشق
هر کس به نمای طینتش مجبور است
منیر  ناچیز
21.06.2015


گرگان ریش دار

گرگان ریشدار

گرگان دو پا به ریش  و شمشیر کُشند
با نام خــــــدا به ذوق  تعبیر کُشند

انسانیت  و  محبت و خوشی در هر جا
این  ددمنشان به  کینه درگیر  کُشند
منیر ناچیز

21.06.2015

بی وجدان

بی  وجدان
آنان  که به نام  دین  تجارت  دارند
نه  عزت  و ایمان  و شرافت دارند

گاه طالب  و گاه داعشی از اهل  سعود
بر خلق  خدا  روا مصیبت دارند.
منیر ناچیز

21.06.2017

شوق دلخواه

آیین  تقوا از  عشـــق دور  است
خوشبختی دارد این شوق دلخواه
منیر  ناچیزَ


پنجشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۴

نایاب

نایاب

در سفره جان امروز  ، مهمان  خدا نایاب
خواهان خود و نامیم ، خواهان خدا  نایاب

دل داده به دنیاییم در قید و اسارتها
از آن  هوس  بسیار  ازآن  خدا نایاب

چند  جمله به نام او ، حک شد به دهان ما
در ذهن  زمان  باشد  ایمان  خدا نایاب

مستیم ز بوی  پول ، ما نوکر دارایی
چون  حضرت  مولانا  مستان  خدا نایاب

بی رحم ترین مخلوق ،آدم به  جهان گشته
با رحم دل و انسان ، شایان  خدا  نایاب
منیر  ناچیز
18.6.2015







طعم پرهیز

طعم پرهیز عشق ، ایمان است
تا نفس پیش  یار  مهمان است

گُشنه مهر هر  کجا سیر است
شوق هرجا  مُیسر  جان  است
منیر ناچیز
18.06.2015

جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۹۴

آئینه یی امروز

آئینه یی امروز

و داغ حســــــرت لیلی ندارد سینه یی امروز
عروس عشق شُد کشته به  تیغ کینه یی امروز

تمدن با  هوس بازی  ، محبت در قفس  کرده
نمای هرزه یی دارد   ببین آئینه یی امروز

جوانمردی  رستم  ها  فقط  در قصه ها مانده
نیابی بعد  ازین سهرابی  و تهمینه یی امروز

درنگی  فارغ از  خون  و خرابی  ها  نمی بینم
ندارد  باده  و همدل ، شب آدینه یی امروز

رفاقت  های  امروزی  چون اقلیم  جهان گشته
نمی بینی به  پیش کس ، حُب دیرینه یی امروز
منیر  ناچیز





یکشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۴

صدای آه

صدای آه

لحظه های زندگانی  هم خیال  من نشد
همنوا گوشش به آه و قیل  و قال  من نشد

چرخ  می  چرخد  به راحت ، آسمان در آسمان
هیچ دگرگون همسر  حال  ملال  من  نشد

آنقدر  از نا توانی ساختم  خود را  بلند
مدعا  هم نقش  در فن  و  کمال  من نشد

زندگی  با  ماضی  هایش ، بازی بازی  می کند
تا  ز  خود نامی بگیرم  این  مجال  من نشد
منیر  ناچیز
7.6.2015



جمعه، خرداد ۱۵، ۱۳۹۴

بردباری

بردباری

سـرزمین  کوچکم را آبیاری می کنم
با  همه  خون و نفس ها، جانداری کنم

خار دارد اجتماع ،بر دشت و باغ خلوتم
گل سواری گل سواری گل سواری می کنم

نعره  گپ  های  دل را  گنگ خوانند،بی جهت
از برای بسته گوشان عذر  و زاری  میکنم

این زمان تصویر عشق و منظر مهرووفا
می کشم ناحق امید از پیش قاری  می کنم

زنده  ام  من سیل بین ظلم های زندگی
نام این بی غیرتی را بردباری می کنم
منیر  ناچیز
27.2.2015





پنجشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۹۴

پنجره نگاه



در  پنجره  نگاه  تویی دنیایم
دیروز من امروز من و فردایم

با  بال  خیال  تو  جهان سیر کنم
ای بودنی  بخت نیکو ، رؤیایم
منیر ناچیز
4.6.2015

17:44


نا همی

نا همی
انسان  چه  خورد  دگر غم انسان را
پوره نکند کسی  کم  انسان را

آزادی  و عشق از گمان ها رفته
تا کینه خورد  همه دم انسان را
منیر  ناچیز

4.6.2015
14:55