چهارشنبه، دی ۰۸، ۱۳۹۵

گرمی زمین و سردی زمان


گرمی  زمین و سردی زمان
 
 درد انسانيت دوا نشود
تا نفس بستر صفا نشود

در ستم تيغ سود ميباشد
غفلت از فهم ما جدا نشود

پشت دست است اهريمن امروز
در رياكاري ها چو ما نشود

گرمي كاينات و سردي ما
رهزن با همي چرا نشود

تا نزد پشت پا دو عالم را
هيچكس محرم خدا نشود

لشكر عشق كم شده اما
تاكه گيتي بود فنا نشود

منير سپاس ناچيز
جرم همين لحظه
٢٨ دسمبر ٢٠١٦
ساعت سه بعد ازظهر

پنجشنبه، دی ۰۲، ۱۳۹۵

چهارشنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۵

پیراهن خیال



دگمه پيراهن خيالت
بر من
بسته مباد
از آن خوشبويي ها شعر مي آيد
منير سپاس ناچيز
20.122.2016
 
 

یکشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۹۵

صدای غزل

صدای غزل

با  تو دارد دلم  هوای  غزل
هر تپش نغمه و نوای  غزل

از  گل  صبح تا بدامن شب
با  خیالت بود فضای غزل

نام  تو  قبله ء نگاه و نفس
بنده ات گشته ام خدای  غزل

آفتاب  هر سحر به  گوش  نگه
میرساند  مرا صدای  غزل

شاعر  و وازه  ها و حسن  کلام
بهر  وصف تو    اند گدای  غزل
منیر سپاس  ناچیز
۱۱.۱۲.۲۰۱۶

سه‌شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۵

این هم میگذرد

این  هم  میگذرد

چرخ  گردون به  عزا  این هم میگذرد
در عروج است ریا  این هم میگذرد

رنگ دارد نه نفس حیله دارد نه تپش
در زمان نیست وفا این هم میگذرد

اهریمن کرده فرار از زمین ؛آدمیان
هم بریدن زخدا این هم میگذرد؟

ساز ها ساز درم  گوش ها دام فریب
نیست از عشق  نوا این هم میگذرد

پیکر آدمیت زیر پاهاست  دگر
سود در اوج رها این هم میگذرد

کاخ ها خاک شدند نام ها پاک شدند
ما  و  تعمیر  فنا این هم میگذرد

تا  نفس زر نشود زندگی سر نشود
دل بخواند  مرا این هم میگذرد
 منیر سپاس  ناچیز
۵.۱۲.۲۰۱۶
ساعت  ۱ ظهر

جمعه، آذر ۱۲، ۱۳۹۵

با زمین

با زمین

زمین از درد کهنه  بار دارد
گله از  آدمان  بسیار دارد

بچرخد این  همه از درد برخویش
ملال  خاطرش آمار دارد؟



ندارد  چاره  ای از روز اول
همیشه در برش  خونخوار دارد

نوازشگر  زمین را است اندک
بجانش دشمنش  خروار دارد

هوایش را تمدن  کرده زهری
ترقی  منفعت؛ شهکار دارد


سخاوت دارد  و افتاده باشد
به قلبش  ثروت سرشار دارد

 زدردش آفتاب دارد  گدازی
نجات او مگر رهکار دارد؟


منیر  سپاس  ناچیز
۲۹.۱۱.۲۰۱۶

سه‌شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۵

فریاد بی جهت

بي جهت فرياد كردم ياوري پيدا نشد
باده اي آهنگ دل را ساغري پيدا نشد
بهتر از عشق نگار و خلوت افسونگرش
در جهان هر چه كه جستم باوري پيدا نشد
منير سپاس نا چيز

سه‌شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۹۵

بازی دوران

بازی دوران
تا که فرهنگ جهالت یک تازی می کند
با تن احساس و عشق و درد بازی می کند
باز آدم ها به نام دین و بی دینی بسی
اهریمن را پیروی کرده و راضی می کند
منیر سپاس ناچیز
۲۲.۱۱.۲۰۱۶

اختیار نور

نور اختیار  خویش به شبها  نمی دهد

 تاریکی  را نجابت بیجا  نمی  دهد



دل  میخورد  خون  خود و درد خویش را
در  پیش نا کسان به  مداوا  نمی  دهد
منیر سپاس ناچیز
۲۲.۱۱.۲۰۱۶

فرسایش عشق

جهان یک لحظه آرامش  نداره
به قلب  ذره آسایش  نداره

ولی با این  همه  حالات و رنجش
ز قلبم  عشق  فرسایش  نداره
 منیر سپاس  ناچیز
۲۲.۱۱.۲۰۱۶

جمعه، آبان ۲۸، ۱۳۹۵

باغبانباشی

باغبانباشی

آدمی بود جوان  وسرشار از آرزو  ها در  زندگی ؛ قطعه زمینی را خرید و باغش  ساخت
 اندک اندک  باغبان شد سالهای زیادی  گذشت سرباغبان شد  باغ  باغبان باشی  خیلی  رنگین شده بود از  چمنزار  تا کرد گل  از  درختان  چنار  تا بید  و تاکزار    انگور در باغش  پیدا بود  آواز های  نوای قمری  تا  ناله مرغ  شبگیر و صدای طاوس در  هنگام  مستی سرود عشق را تکرار  میکردند.
روزی رسید  که باغبان  باشی جامه بدل  کرد    از سر زمین نفس  ها رخت سفر بر بست  و راهی عدم شد؛ مرگ باغبان باشی  باعث شد  تا نظم باغ بر هم بخورد  چونکه  خر   خو را  جانشین  و  خلیفه  باغبان باشی خوانده و بر جایش  تکیه زده بود دلیل  خر این بود که  به همه میگفت : من   اول تر از شما  وارد این باغ شده  ام باید از من اطاعت کنید حالا فکر کنید    با  عقلی  که  خر  دارد باغ  و  اهل باغ  به  چه روزی  افتاده  اند!!!
منیر سپاس  ناچیز

سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۹۵

یکبار زندگی

یکبار زندگی ؛صد بار  خاطره. زندگی یکبار بودن  و یکبار رفتن  است
 لحظه های  بودنت را  نثار کسی  کن  که حتی در  نبودت ترا به خاطر داشته باشد
منیر سپاس ناچیز

پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۹۵

تپش سایی

تپش سایی

باز رهبینت شده  آیینه  پیمایی  کنم
باز  من پندار نازت  را پذیرایی  کنم

باز زینت  میکنم نام  ترا در آسمان
با  مه  و  نور و ستاره مجلس آرایی کنم

باز  در  ابهام  شعر من  غزل  اندر غزل
در سخن  حسن سرایش  را  معمایی  کنم

با کشش های خیالت  در  نگاه  خویشتن
سر نوشت  لحظه  هایم را تماشایی  کنم

باز یک  دامن  تبسم  رابگیرم در  بغل
وقتی  از تو با شگفتن ها  تپش  سایی  کنم

منیر سپاس  ناچیز

۱۰.۱۱.۲۰۱۶
ساعت یک ظهر
شهر اشتوتگارت
ج.ا.آلمان

سه‌شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۹۵

هوس ؛عشق و ایمان

  علاقمندي گذرا، هوس است، كشش شديد قلبي، عشق است
ع= علاقمندي
ش=شديد
ق=قلبي
به همينگونه ياد گذراي خدا ، براي علاج درد و حل مشكلات بنده است يعني بنده شخص مطلبي و مطلب آشناست ولي ياد هموارهخداوند ايمان است.
 از سياه مشق هاي نا چيز شما منير سپاس

شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۵

گرمای بنجاره

گرمای بنجاره

این زمین پر غم  ترین سیاره  است
دردمند  و  مثل  ما  بیچاره  است

گویی آزمونگاه  خاک  زند گی ست
زیر  پای  این  همه آواره  است

گوهر عشق  گم شد از  دکان  عمر
گرمی  بازار  ما بنجاره  است

سوختیم  و آسمان هم تیره  شد
دامن شب ها  پر  از  استاره است

با  همه بد بختی ؛خوشختی کنیم
زندگانی  تحفه یکباره  است
منیر سپاس  ناچیز
۵ نوامبر سال ۲۰۱۶
ساعت  ۱۱ روز 
ج.ا.آلمان

پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۵

تیغ فاصله ها


                            تیغ فاصله  ها
فصل  گل رفت وکنون باز خزان آمده است
باز  از  کوچ؛ طراوت  به فغان آمده است

حالت  امروز به  پندار  گذشته  مانده
برگ  پاییز  پر  از  حرف و بیان  آمده است

ستم باد  خزانی به سر شاخه و باغ
خاموشی در دل تنگم  به زبان  آمده است

زندگی  تیغ  جدایی  به  نگاه  ها  زده است
فاصله بین  من  و تو  به  میان آمده است

عصر ما عصر  همه بد  زدن چرخ  و فلک
کاینقدر رشد سیاهی  به  جهان  آمده است
منیر سپاس ناچیز
۲۷.۱۰.۲۰۱۶


دوشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۹۵

پناهنده

پناهنده
فریاد غم و دوریست آوای پناهنده
زنجیر بسی باشد در پای پناهنده
دیروز به جنگ و دود امروز چه آواره!
از روشنی ها دور است فردای پناهنده
بی جرم گنهکار است باریده رودهرجا
باران نگاه تلخ بالای پناهنده
منیر سپاس ناچیز

چهارشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۹۵

انتحاری

دوست!
جدایی ات پیکری است انتحاری
از دلم دور مباد.
منیر سپاس ناچیز

آتش تنهایی

آتش  تنهایی     با  تو شود  گلزار
ای  امید
 ای زندگی
ای عشق  افسونگر مرا
منیر  سپاس ۱۹ اکتوبر سال ۲۰۱۶

چهارشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۹۵

زخم و مرهم

  1. زخم هايت را مرهم زدن مگذاركه مرهم گفته خنجر مي زنند.
    منير سپاس ناچيز

آدم ها مطلبی

  1. از آدم هاي مطلب آشنا و دو روي دوري كن چون هر لحظه بعد از بدست آوردن مطلبش بر رويت قدم خواهد گذاشت

دهل گل بی دین

  1. اين روز دُهل امد امد تيزاب پاش و راكت زن كابل ، بسيار با چوب صلح نواخته ميشود او را محكمه بايد كرد كه چرا بعد از رفتن در زمان داود خان به دامان پاكستان نتوانست اسلام را كه يك خدا و يك كتاب و يك رسول دارد گذاشت به هفت حزب تقسيم شود يا توان رهبري نداشتو يا اختيار انرا ، در هر صورت جوابگو است

مغز متعفن

  1. از مغز متعفن ، فكر صفا و پاك انتظار ندارم افغانستان را براي معامله گزيده اند مهره هاي شطرنج روز بروز خطر ناكترمي شوند
    من و امثال مانند من ازاين دور دست ها سنگ ميهن دوستي به سينه نمي زنيم ومانند بعضي هاكه دراروپا و امريكا امده و ٣٠ يا چهل سال به زعم خودشان (جهاد )كرده اند نمي باشيم بلكه احساس غمشريكي و تشويش خود را با وطن و مردم شريف مان ابرازميكنيم

باغ زندگی

  1. زندگي شخصي مانند باغي است كه هميشه احتياج به خشاوه دارد تا خس ،خاشاك ، خار و علف هاي هرزه اش دور كرد با چنين صفاکردن، لحظه ها گل شگفت خواهند بود.
    منير سپاس

افریند


جمعه، مهر ۰۲، ۱۳۹۵

تاریکی شکن




تاریکی  شکن

در نگاهت زندگی  خندان شود

تاریکی  های  نفس، تابان شود



لحظه های شوره  زار و خشک من

با  تو سبز  و صاحب  باران  شود



پُر پریشان ذهـــن من از دیدنت

از خوشحالی با سرو سامان شود



با  تو بودن  کاخ درد شهر غم

باز  با زور  تپش  ویران  شود



هیچ باشد  بی  تو  رنگ خامه  ام

جز تو  گفتن  گفته ام هذیان شود

منیر  سپاس  (ناچیز) 23.09.2016


پنجشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۹۵

نیم قرن اُمید

نیم قرن اُمید

نفسی  گُل  کرد ،در آئینهء نگاه  ها  با  روشنی لبخند زد ، کاسهء  مهتاب شد، قامت  کشید  اما  آرزو  هایش  در آسمان حسرت هاپاشان شدند چون  ستاره  های آسمان درخشیدند  و چشمک زدند . هر ستاره  اش  یک آسمان همنفسی  یک آسمان  درد  یک آسمان  آه یک آسمان  خوشی یک آسمان سرود یک آسمان سرور در  دشت  کایینات صد آسمان سخن  صد آسمان  سکوت  صد دشت  پر از غزل رانقاش شدند. در جستجوی همدلی انتظارش ستاره های  دنباله  دار شدند تاریکی  های  نامرد ،بر قامت  گل  این  نفس  تازیدند اما  خود  روسیاه شدند و می شوند  او  شوربختانه با قامت  رسا  و استوار  نیم قرن را فتح کرده است .
مرا از آسمانش  عشق به اینجا  واژگونم کرد
به  درد و َادمانی  ها سپـــُردو آزمونم  کرد
منير سپاس

سه‌شنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۵

اقسام جنون




جـهان  در قید  اقســـــام  جنون است

جهالت ، زور وسود اندر فزون است



نمای  زندگــــــــانی  را  شکستیم

چه بخت  عشق در ما  واژگون است

منیر سپاس (ناچیز)

20.09.2016

جمعه، شهریور ۲۶، ۱۳۹۵

دزدی پیوسته و مردانه




دزدی پیوسته و مردانه



شعری گُل  می کند

شاعر ميسرآيد و شعر نام شاعر را به دوش مي كشد

نقاش نقشی مي كشد و بر آن نام خود را مي نويسد

آهنگساز آهنگي ميسازد ،نام  و نام پولي كمايي مي كند




اما

مادران ٩ ماه درشکم بار فرزند ان شان را مي كشند

با تولد  نام اولاد به سرقت ميرود

فرزندان به نام پدریاد مي شوند

دزدي مردانه و پيوسته

مادران دنيا ! بسيار شرمنده ام

ايكاش اين دزدي را پاياني بود.

منير سپاس

ترجمان درد




نگاه زندگی وقتی است غم فشان امروز

نبینی هویت  انســــــان درامان  امروز



گذشته مرحله ء  درد  را  نفهمیدن

زبان  ظلم به  هر جاست ترجمان امروز

منیر سپاس (ناچیز)

16.09.2016

چهارشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۵

پُرسش


پُرسش

 زینت لحظه ها کجا رفتی؟

گنج  امید  ها چرا  رفتی؟

گشتی از  شهر چشم بیگانه

ترک  مـــن  کردی، آشنا رفتی

با وفا بودمت به  جان  وقلب

زیادی ات بود این  وفا رفتی؟

بندهء یک  توجه ات بودم

جان آرامش ، ای  خدا رفتی!!!

نیستم نیست آن سبک وزنم

کرده ای ام چسان  فنا  رفتی

همت  دوری از  کجا آرم؟

ورد  هر خواهش  و  دعا رفتی

منیر سپاس (ناچیز)

14.09.2016                                         














یکشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۵

عید قربان 2016

عید بر مومنان  مبارک باد
مومنان عید  تان مبارک  باد!

یازدهم سپتامبر


امروز یازدهم  سپتامبر  است بعد از سال  2001 روز  شومی به حساب  می آید به  خاطر همین روز   تا  حال صد ها هزار  انسان به  جرم انسان  بودن  و غیر امریکایی  و ارو پایی بودن و به جرم  دین  ومذهب دیگری داشتن در قاره آسیا  و امریکا  با بُمب ها  و سلاح  های دین صلح  و صفا و صلیب دار، با  مغزشویی  جاهلان  و انتحاری های دالر  پرور  و  احماقت دوست ، به  کام  مرگ رفته اند  دو یا سه هزار  نفریکه در  نمایش برج  های دوقلو تجارت  جهانی در شهر نیویارک  کشته شدند سرآغاز این آدم کشی ها ست ما با این  کشته شده گان بی  گناه کشته شدیم

گردانندگان این همه در  کجا  نشسته وطرح  می  ریزند  و تماشا میکنند؟

اما  مجریان  در اروپا، ریاض  ، تهران  و انقره و قربانیان  آن تو و من و امثال  ما

خوش باشیم  که  هنوز زنده ایم؟


چهارشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۵

به کابل


به  کابل

همیشه حملهء جهل و جنون است

نمای  زندگانی واژگون است



به  مانند  دل  ما  قلب کابل

خدایا بی حساب در غرق  خون است

منیر سپاس 
6.9.2016

یکشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۵

مهمان يار

كيستم من إز ازل مهمان يار
روح من دَاردنفس إز جان يار

لطف دارد مهر دارد بي حساب
من فداي پهن دسترخوان يار

منیر سپاس  ناچیز

30.09.2016

چهارشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۵

گذرگاه

گذرگاه
 خانه ئ دل  چو  گذرگاه  خدا  می گردد
وقتی با  اُنس ز  هر کینه صفا می گردد

الفت  از  مشغلهء درک  به  معراج رسد
فکر فارغ تر از این چون و  چرا  می  گردد

گر  تو  باور بکنی  زاهد و  تعبیر  غلط
حالت زندگیت  روز  جـــزا  می  گردد

مرغ  اندیشه قفس های هوس می شکند
دل اگر در نفس  عشق  رها  می  گردد

سود  خواهان، شمردن نبود  ممکن تان
عاشق  عشق  فقط  اهل  وفا  می  گردد
منیر سپاس  ناچیز
12.08.2016


دوشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۹۵

سفير آسمان


               سفير آسمان



مرا در زندگي اي عشق، سفير آسمان كردي

برأي عاشقي کردن به این  دنیاروان كردي



به من باشد نفس محمل كه زيبا فكري ها دارد

محبت را بگو اي دل چسان دين و گمان كردي؟



نمي آيد ز دست من زخشكي ها عبادتها

مرا پندارپاكيزه تو اي وجدان چنان كردي



پرستش آنطرف دارد،بسي اينسو گرفتار اند

خــدا آزادي را تنها نصيب عارفان كردي



كنون آموزگار من، تویي احساس با ذوقم

كه راهم را به زور عشق جدا از ابلهان كردي



منير سپاس (ناچيز) ٣٠.٥.٢٠١٦




یکشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۹۵

غزل فارسی






التجأ



بر ديده ام بريزان آن آبشار نورت

تاريكي را بدران باذوالفقارت نورت



اين جان خشك ما را سيراب كن زعشقت

برگ وبهار بخشا ، گردم نثار نورت



از إبر ناله هايم باران ديده بگشا

 رخسار دامنم را كن آبدار نورت



گر دل فروشم ارزان ، بازش مرا بسوزان

خاكستري بگردان با شعله زار نورت



دل بأختم به نامت ، از ديگران بريدم

هر ذره اي وجودم شد بيقرار نورت



از خواب سرد غفلت بيدار كن نگه را

سرمست  تازگي كن از نوبهار نورت



هيج تيره گي ابليس مگزار در حريمم

بحر حفاظت من بخشا حصار نورت

منير سپاس نا جيز

پنجشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۹۵

چند نکته

چنان زندگی  کن  که  در  پیری ، ای کاش گفتن تکیه کلامت  نگردد
تلخی دیگران را شیرین ساختن یعنی پر ثمر زندگی کردن است
جاذب قلب ها شدن ، قلب جذاب  می خواهدو قلب جذاب خُلق  نیکو  می خواهد
منیر سپاس  ناچیز

چهارشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۹۵

منزل اُمید

به همه دوستان  عزیز که اینجا تشریف  می آورند  و لطف  می  کنند  و سیاه مشق  مرا  میخوانند سلام تقدیم میدارم  این سروده  همین حالا نوشتم ، خدمت  تان می  گزارم 

منزل  اُمید

امروز در دیار زمین درد حاکم است
گردش های ثانیه در دست ظالم است

امـــروز باغ عشق  خدامسکن غم است
انسان به چنگ غصه چه محصور دایم است

شاید  که عشق  زین  همه پیدایشات خویش
از دست فتنه های بشر گویی نادم است

امروز مکر  و  حیله به لب  ها وفکرها
بر جای صدق و عشق به اندیشه قایم است

اما هنوز قافله  های تپش مــــــــرا
بر سوی  شهر  منزل  امید  عازم  است

منیر سپاس ناچیز
10.08.2016
ج.ا.آلمان



دوشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۵

مرنج و مرنجان

مرنج و مرنجان

مرنج و مرنجان جمله‌ای کوتاه است ولی بار معنوی بالایی دارد و تمام اخلاق و برخورد مارا هدف قرار داده است. خلاصه تمام علم اخلاق در همین دو کلمه مرنج ومرنجان است. داستان زیر به توصیه شیخ حسنعلی نخودکی اشاره دارد.
آخوند ملاعلی همدانی که از علمای طراز اول همدان است روزی در مشهد خدمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی رسید و از ایشان تقاضای موعظه کرد.حاج شیخ حسنعلی در جواب می‌گوید: «مرنج و مرنجان».
مرحوم آخوند ملاعلی همدانی می‌گوید: خب «مرنجان» راحت است، ما کاری می‌کنیم که خودمان را بسازیم و کسی را از خود ناراحت نکنیم، اهانت به کسی نمی‌کنیم، غیبت کسی را نمی‌کنیم و این را می‌شود انجام داد، اما «مرنج» را چکار کنیم؟ کسی به ما بدی می‌کند، غیبتمان را می‌کند، پولمان را می‌خورد، قهراً انسان رنجش پیدا می‌کند. می‌شود چنین چیزی که انسان نرنجد؟
فرمودند: «بله»
گفت: «چطور؟»
فرمود: «خودت را کسی ندان»، عیب کار ما همین‌جا است. ما خودمان را کسی می‌دانیم. به ثروتمان، به علممان، به ریاستمان، به هر چیزی می‌بالیم. لذا هیچ کس جرات ندارد به ما تو بگوید.
برمال وجمال خویشتن غره مشو           کان را به شبی‌برند و آن را به تبی

______

شنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۵

ای خدا مدد


ای  خدا  مدد
دنیا شده اسیر ریا   ای  خدا  مدد
ماییم  مُبتلا به بلا ای  خدا مدد



سود است باتفنگ و تباهی به پیشرفت
دارد شیوع رنج و عزا ای  خدا  مدد



از چشم  ها  غبار  ندیدن  نمیرود
گم گشته است  دید صفا ای  خدامدد



بد  نام دین و مومن وایمان کرده اند
اهریمنان به مکر  و دغا ای خدا مدد



قوت به استواری  ما  بخش هر  کجا
مارا  گُـــزار  اهل  وفا ای  خدا  مدد
منیر سپاس  ناچیز۵.۸.۲۰۱۶ج.ا.آلمان

چهارشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۵

سرنوشت میهن

سرنوشت  میهن

غصه دارد اختیار و سر نوشت میهنم
گویی کشتن ها نشسته در سرشت میهنم

کاش میشد کاروان  ماتم  وباروت و بمب
راه نمی یافتند هرگز در بهشت میهنم

آرزوی همدلی ها می شود حاصل کجا؟
تا که داریم ناهمی ها را  به کشت میهنم

نخبه ها را  خام بینم پُخته در رنگ وریا
از صداقت خالی گشته، کوره خشت میهنم
27.7.2016

منیر  سپاس  ناچیز

جمعه، تیر ۲۵، ۱۳۹۵

آرزوی محال

آرزوی محال

ای عشق ای طراوت رُشد پدیده ها
آ   تازگی  ببخش زمین فسُـرده را

جوش و خروش  و عهد و وفا وصمیمیت
انداز  بـه یاد ما    همــه این یاد  بُرده  را
منیر سپاس( ناچیز)َ

03.08.2015

سرای وحشت

سرای  وحشت

در این وحشت سرا عشقی نمانده
مـــرا  ای  زندگی  دیوانه میکن

مرا از این زمین بردار  خدایا !
یکی  زین طایفه بیگانه  میکن

ز  تهداب  قرار ای دل، تپش را
توانی  صاحب یک  خانه میکن

شراب تلخوش  آب حرام است
ز  عشق یار  دل  مستانه میکن

به دور  نور  نام روشن دوست
دل  و  جان و نگه پروانه  میکن

غم  دنیا به تنبیه بند و گاهی
خوشی در مستی  رندانه  میکن
منیر سپاس (ناچیز)
15.7.2016



یکشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۹۵

رباعی

رباعی
تا  هست نفس ، خمار  و مستی  کارم
من باکٍ غم ٍ جهان  کُــــــجا  میدارم
از بزم  می  و ساغر  و ساقی هر جا
در مجلــس زندگــــانی  ام  پُر بارم
منیر سپاس (ناچیز)
3.7.2016

گلگشت


همواره با  خیال تو  گلگشت میکنم
داتنگی را برای  خودم  دشت میکنم

من رانده  ام  دلهُره از  ذهن لحظه ها
با قلب خویش ومهر  تو من وشت* میکنم
*وشت:رقص
منیر  سپاس ناچیز