دوشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۹۳

غزل فارسی(ذخیرهء زمان ما)

دوستان عزیز! دیروز در گوشه یی از میهن مان (ولایت پکتیکا )100 نفر کشته و زخمی شدند جرم این عزیزان همدیارم را فقط انسان بودن بود وآنها را وحشیان در ورزشگاه به قتل رسانیدند. ریشه چنین وحشیگری ها د ر دنیای امروز  به وهابیت و حامیان جهانی آن می رسد ، روز پیشتر از ان در اخبار خواندم که مرکزی از مغز شویی را در تپه مرنجان کابل خوبم اعمار خواهند کرد، دیگر ضرورت نخواهد بود برای انسان و انسانیت کشی زیر نام دین،  اولاد وطن  به مدرسه های خارجی بروند دام در  کابل هموار می شود صیاد در نزدیک و صید چرب در  پهلو و شکارشان خیلی آسان خواهد بود ، من از انروز می ترسم  که همه حنفی ها را کافر بگویند و رهروان راه امام اعظم حنفی که در بین اهل سنت کم و کمتر شوند چون حنفی ها صلح دوست ترین و یا مداراترین مذهب در بین اهل سنت میباشند ، این مرکز وهابیت به دانشگاه تکفیری مبدل  خواهد شد ، انانیکه مردم را می کشند به فکر این نیستند که ایا این انسان حق زندگی دارد یانه؟ اگر انها مومن اند و به  خدا ایمان دارند پس خداوند ،آفریدگار همه ای  نسان هاست ، به کدام حق آنکه را که خدا خلق کرده  نابود میسازند و گردن می زند ، به قران تمسک زده نمی توانند زیرا چنان چیزی در قرآن نیست و اگر بوده صرف در یک جنگ مشخص بدر بوده ، امروز  نمی توان کسی را به خاطر کافر بودنش کُشت .از کشور  خود اگر بگذریم به دنیا وقتی نظر  می افگنم خیلی ها پر آشوب تر از هر زمانی می باشد ، امروز  چیزی را به نام( ذخیرهء زمان ما) سرودم، فقط همین چند لحظه پیش ، باشما شریکش میسازم
ذخیره زمان ما
ذخیره خون و نفرت است به سینهء زمان ما
شُکوه مکر و ذلت اســت مُزین بیان  ما

پُر از فریب رسانه ها، وجب وجب در این زمین
اســــــیر دور دالــــر است مدار آســــــمان ما

به سرزمین  اقتصاد بین ، چه کرده آبیاری سود
چقدر فقر و غُـــربت است به خرمن زیان  ما

که بسته راه چاره را برای  من برای تو
قیام قطع ظلم نیست دگر به داستان  ما

برای کی سروده ام برای  چی سروده ام
ندیده دیده میر ود نگاه دوســـــتان ما

برای  خویش گفته ام به دفتر زمان  پست
که شد به ناله آه ما رفیق درد جان ما

24.11.2014

جمعه، آبان ۱۶، ۱۳۹۳

نازنین افکار

نازنین افکار
گرفته یاد تو جان ، ســرزمین افکارم
خو شا که عشق تو شُد هر یقین افکارم

محبت تو عجیب با وفا کشش باشد
بود به هر سو دگر همنشین افکارم

نه ممکن است جدا کردن دلم از  تو
ز توست جان و تپش ای قرین افکارم

به ناز هر قدمت باغ جانها  محتاج
تویی حسین ترین نازنین افکارم

تو وقتی با منی آن لحظه بی نظیر شادم
چه مستی هاست مرا از  گُزین افکارم
منیر ناچیز
ج.ا. آامان
29.10.2014
ساعت 5 صبح