چشم و آیینه
دیگر ز اندیشه فراموش می شوم
پاك از حريم ديده و ازهوش مي شوم
از انتظار رفته چنان خودكفا شدم
سرشار از پياله و از نوش مي شوم
من در نگاه مجلس چشمان انتظار
مانند شمع سوخته خاموش می شوم
در شانه های زندگی چشم و آیینه
دانم که با فراموشی بر دوش می شوم
با برگ های ریخته از خاطرات خود
پاييز گونه جاده ای گلپوش مي شوم
در شعر من صداي دلم آه مي كشد
تا خواندن است در نگهي گوش مي شوم
منير سپاس ناچيز ١٣.٩.٢٠١٨