شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۸

غروب




غروب

کشیده چشـــم تو آئینهء صـفای غروب
گرفته هر نگهت خوبی ازادای غروب
ســــحر به نورسرافرازی ، تیغ طینت خورد
فگنده خون وسرش را بسی به پای غروب
نگه رونده ترین زین همه دویدن هاست
کند درنگ ولی دیده ام برای غروب
به خون زمزمهء قلب من شود بر پازمان رفتن تو ،منظر عزای غروب
اگر تو حسرت مارا به جستجو گیری غبـــــــار آه بود دود لابلای غروب

هیچ نظری موجود نیست: