آوای خموش
تا به شما میرســـــد
خامُشی آوای من
دربدر کوچه هاست پای تقاضای من
دار و ندارم دهم ، دلشکن ست اجتماع
لشکر تنهایی شُــــد رهزن دنیای من
کودکی اقدسم رفته ای از دسترســم
خاطره هایت خوش اند
مُنجی فردای من
هیچ گریزی نبود از
ستم عجز عمر
خاک کند در برش بود
بلندای من
جلوه زندان خوش است در
نگه بیخودان
لیک همه زولانه ها شد
همه در پای من
چاره ء ناچار را
از چه کنم جستجو
خون و خرد بسته اند
قفلک درهای من
آینه در آینه می نشوم
بی جهت
از نگه خالی شده پیش کسان جای من
12.10.2014
منیر سپاس
ج.ا.المان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر