پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۹۶

شبنم اندیشه


شبنم اندیشه

حسرت مستانه دارد هر سرود آه ما
آسمان هـا را گرفته تار و پود  آه ما

از پذیرایی گلستان میشود جان و نفس
گر رسد گوش دلی را یک درود آه ما

در غبار آفرینش ، شبنم اندیشه ها
محو نورِ  ناز گردد از ستود آه ما

سر بدامان تمنا می نهم با هر تپش
جان چه آرامش گزیده با غنود آه ما

ابر های تیره را باران کند توفان شوق
زندگانی صاف شوق است از فرود آه ما


منجمد گردد فغان ها در فراموشی ما
میشود خاموشی  آوا  در نبود  آه  ما

منیر سپاس ناچیز۲۶.۱۰.۲۰۱۷

دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۶

شب غمان


تا عشق  ترانه خوان جان  است
صد ذوق به صید عاشقان است

همدرد اگر نگشت  پیدا
در دیده سحر شب غمان است
 منیر سپاس ۲۲.۱۰.۲۰۱۷

یکشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۹۶

خون بیگناهان

با مکر زر و ریش بسی کشته میشویم
بیچاره و‌پریش بسی کشته میشویم

این خون بیگناه چقدر بی بها شده ست
اندک و یاکه بیش بسی کشته میشویم
منیر سپاس ۲۲.۱۰.۲۰۱۷

سجده گاه خونین

مسجد امروز قتلگاه مومن است
بی پناهی ها پناه مومن است

خون همکیش ، شک کافر هر طرف
مکر شیطان درنگاه مومن است
منیر سپاس ۲۰.۱۰.۲۰۱۷

جمعه، مهر ۲۸، ۱۳۹۶

مادر تک بیتی از بیدل بزرگ

طفلی و دامان مادر خوش بهشتی بوده است
تا به پای خود روان گشتيم سرگردان شديم
بیدل

پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۶

بی گناهی میهن و ما

به درد و خون میهن آشنا است

ز هر سو تیر بر جانش روا است


قصور ش را نمیداند چو مایان

چه درد ما ومیهن بیدوا است!!!

منیر سپاس ۱۹.۱۰.۲۰۱۷


سنگ و ستاره شعری از منیر سپاس

شب است و چشمانم
در انتظارت
خیره بر ستاره گان اند
تا آنکه سنگ شوند
اشک ها
آبشار این کوه انتظار خواهند شد
دوست دارم
این انتظار و چشم و سنگ و آبشار اشک  را
••••
اگر پلک هایم از حرکت ماندند
کلاغهای لاشخور
تمام پیکرم صدقه ای سرتان
اما
چشمهایم بگذاریدسرجایش
تا در انتظار کسی که بود واست
باز بماند.
منیر سپاس ۱۶.۱۰.۲۰۱۷

پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۶

غبار سحر خیز


غبار سحر خیز

همراهِ برگ  جاده ای  پاییز میشوم
از بارش جدایی چه لبریز میشوم

رنگین کمان زندگی در  من مُزین است
با لحظه های زنده اثر بیز میشوم

تا  گُم شوم  ز شهر نگاه  های ردِ شب
من شبنمین غبار  سحر خیز میشوم

در کشتزار  آیینه ها دلبری کنم
گر در  نگاه  پاک دل آویز میشوم

بر تلخی  زمان  و زمین جاری میشوم
با هر امُید  خویش  شکر ریز میشوم
 منیر سپاس ۱۲.۱۰.۲۰۱۷

جمعه، مهر ۱۴، ۱۳۹۶

چنبر خیال


چنبر خیال

تا چنبرخيال سخن برده است دلم
از باغ آسمان هوا خورده است دلم

تا آنكه جلوه جلوه اي ذهنم غزل شود
دامان صيد خويش  بگُسترده است دلم


پهناي ديدگاه نفسهاي من وسيعست
فریاد رشک را چه بـر آورده است دلم

گام ها جهیدنی ست به قطع نگاه ودل
از این رواج ، خسته و آزرده است دلم


آیینه ای نوازش تنهایی را به خویش
در  مسند  رفاه  ز خود  کرده است دلم
ناچیز منیر سپاس
۶.۱۰.۲۰۱۷