دوشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۸

غزلی از منیر سپاس غربت بی زوال


غربت بی زوال

آباد ترین خیال دارم
در بیخودی انفعال دارم

لب های خموش نغمه خواند
آهنگ زبان لال دارم

در شهر نفس شدم فراموش
یک غربت بی زوال دارم

در لحظه ای فارغ از تفکر
صد چرخش ماه و سال دارم

مرغ سخنم بود فلکتاز
از پر خیال بال دارم

صد جلوه درد در خوشی هاست
با این دل و‌جان چه حال دارم؟

غم را بکنم کباب پیهم
از بخت طرب زگال دارم

از درک به زحمتم چه خوانم؟
صد آرزوی محال دارم
منیر سپاس ۲۷.۱۰.۲۰۱۹

هیچ نظری موجود نیست: