رستم میدان
قرض غمت با قرار دادم و پرداختم
با دل مفلس خوشم با گذران ساختم
بر سر اسپ جنون بر سپههء رنگ وسنگ
رســـــتم میدان وقت گشته، بسی تاختم
غوطه زن
لحظه ها در دل مستی شدم
عقل و خرد از سرم بُرده و انداختم
عشق جسورم
نمود دلهره دورم نمود
لیک به چشمان تو زندگی را باختم
باز غزل در دلم ریشه زد و سبز شد
وقتی که
با فکر توبودم و پرداختم
منیر
ناچیز
23.2.2015
ساعت 17:31 شام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر