جمعه، اسفند ۲۸، ۱۳۹۴

فصل دلبر

از شما چه پنهان ، کشش عجیبی به غزل دارم به ویژه غزلیات مولانا و حافظ و چند نارنین دیگر، امروز خواستم هدیه بگیرم برای سال نو که فردا مهمان دنیا می شود و قدم می گزارد بر دل زندگی.
دیوان غزلیات مولانای عشق و دین را بازکردم به غزل شماره 1755 چشمم افتاد ، سوژه ،وزن و قافیه رااز اوقرض گرفتم و چیزکی نوشتم خداکند تیر  اندیشه ام به هدف پسند دوستان برسد

فصل دلبر بسی کمین دارد
هر سو زیبایی در زمین دارد

هر نشاانی  که از  بهار رسد
نقشی از جنت برین دارد

دل  عاشق رفیق سر سبزیست
چون خدا عشق را یقین دارد

سد را ه ، کس نشد طراوت را
روییدن عزم آهنین دارد

ذهن باد گل سواری می خواهد
اسپ گردون ز عشق زین دارد

ماهتاب ها به شعله می بندند*
دیو ودد جهل آتشین دارد

با همه دود و خون که می بینم
عُمر امید عنبرین دارد
منیر  ناچیز

* بانوان را در کشور  من و تو و در  جهلستان های دیگر  دنیا به آتش می کشند


هیچ نظری موجود نیست: