همخون قتيلانم هم گريهء طفلانم
آماجگه ء دردم همشام غريبانم
إيمان جهالت شد ناداني رسالت شد
از دست چنين أفكار پيوسته گريزانم
هم حلقه رندانم در معرفت و مهرم
خواهي تو بگو كافر خواه گويي مسلمانم
من بندگي نشناسم جز عشق خداوندي
فرموده ء جانم را سر بر خط فرمانم
معمار خراباتي در شهر زمان خود
اما به نگاه خلق سر گشته و ويرانم
منير سپاس. ناچيز ٢٠.٥.٢٠١٦
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر