اُمید متداوم
تا که شورعاشقی همچون تپش دردل مراست
زندگی زیبایی بی مُــنتها ، منــزل
مراست
تا که خورشید نور
میکارد به باغ لحظه ها
سرکشی در آتش عیش نفس حاصل مراست
من رها در دست موج و یورش بارش و رود
دامنی دیدار ودستی گر رسد ساحل مراست
در رُخ دیگرهـــــــزاران
آفت پیهم،مپرس
میرسد بر جان
احساسی که چون قاتل مراست
با همه درد و بلایش
در نگاهم زندگــــی
یک اُمید پر تداوم بوده و خوشگل مراست
منیرسپاس ناچیز
16.08.2015
ساعت 15:45 بعد از ظهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر