درد گاه
این زندگانی
توفان درد است
بر کشت جانها باران
درد است
بازار کینه با سود
گرم است
درک دل ما
هر کان درد است
از خنجر حرص ،
بارد گلوله
جسم مُحبت قربان درد است
باران غزل شُد از حرف من ،سنگ
از بی غمی ها بی
جان درد است
مرهم ندارد زخمیی احساس
ازبیچاره گی ها
خواهان درد است
جانم زمینی ست
انبار غمها
مانند خاکم آستان درد
است
منیر سپاس (ناچیز)
19.6.2016
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر