اينك سروده اي همين لحظه را خدمت عزيزان مي نويسم
....
......
دربساط زندگاني غمگساري نيست نيست
ساكن شهر نفس را همدياري نيست نيست
از براي آنكه صبح جانها روشــن شود
در نگاهم غيرمن شب زنده داري نيست نيست
لحظه ها در قيد تشويش و زمانه نا اميد
نغمه و بزم و فضاي خوشگواري نيست نيست
كور كرده چشمه اي مهر تپش راكينه ها
همدلي آن رود خشك است آبشاري نيست نيست
تا كجا بايد چنين در تاب وتب بريان شويم
دردمندان راغنودن در قراري نيست نيست
منير سپاس (ناچيز)
١٦ .۰۵.۲۰۱۷
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر