شهزاده ای درد ها و
شادمانی را دیدم که در انجمن
لحظه ها با شماری شمع فروزان ولرزان
چرخیدن و تب و تاب خویش را گره
می زند،سکوت برایش ترانه
میخواند و ساز برایش لالایی ، زمین به
پایش پیوند و آسمان برایش
لبخند می زند سحر هایش
شبنمین و شام هایش دلنشین ، با
چنین شاه بودن شیرین است و بدون او زندگی حزین. این
چنین بودن راخجسته باد می گویم.
از کدامین باغ و
دربار آمدی؟
خوش خوشان برچرخ دوار آمدی
سر نهادی تو در آغوش زمین
از برای عُمـــر پر بار آمدی
کشتزار لحظه
هایت دلنشین
قد کشیدی تا به دیدار
آمدی
در نهان بودی تو
مثل جانها
زنده ای عشقی
پدیدار آمدی
یوسف گمگشته
ای کنعان
دهر
بوده ای اکنون به بازار آمدی
منیرسپاس ۲۲.۰۹.۲۰۱۷
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر