دوشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۸

اژدهار

اژدهار

دیگر غبار وحشت، پوشید زند گی را
تاریکی ها تفـــرق، پاشید زند گی را

این آفتاب مفید از دست آدمیزاد
ویرانگر توازن گردید، زند گی را

یکسو صدای فقر و یکسو نوای عیشست
گویی سخاوت سود ،دزد ید زند گی را

تا هیج فهم دردی، راحت ترا سوادست
بی عشق میتوان کی، فهمید زند گی را

یارب تمدن امروز جز بی تفاوتی نیست
این اژدهار انسان، بلعید زند گی را

این غزلواره رابعد از نشردر فردا اینجا نیز نوشتم

۲ نظر:

احسان سلام گفت...

درود ر شاعر ارجمند
غرلت ار متن زنده گی برخاسته بود و مشت زنده گی را باز کرد.
سلامت و شا د باشی عزیز

منیرسپاس ناچیز monirsepas گفت...

طنز نویش گرانمایهجناب احسان سلام را سپاسگزارم از نطرت مهرین ات بی نهایت تشکر.