جمعه، مهر ۰۴، ۱۳۹۳

غزل فارسی (زینت گر غم)

زینت گر غم
حریم ریخته گان را بیا و آذین کن
تمام تلخی شب را طلوع شیرین کن

به دست پیک طراوت، شگوفه هابفرست
حصــــار  همنفسان را بهار رنگین کن

ز تیر و دار نترسد دلی  که از  من نیست
حــلال تیغ غمت را شهید خونین کن

تو ای خیال توانا بمان که پر بزنم
محیط محمل مارا به بال شاهین کن

کمی درنگ بفرما  زمن مرو چو غروب
تو ای حماسه غمم را به مهر تزئین کن
منیر سپاس
ج.ا .المان

جمعه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۳

بهشت که دوزخ شد


بهشت که دوزخ شد

ما بهشت خویش دوزخ ساختیم
نا خلف بودیم بـــر هم تا ختیم

در قمار سرخ و سبز دیگران
کوچه های همدلی را باختیم

کور و کر گشتیم از وابستگی
قدر یکدیگر چرانشناختیم؟

آتش وهم زبان و قوم را
دیده و دانسته تر انداختیم

قدر خاک وسرزمین نشناختیم
زیر کفـش اجنبی انداختیم

آشنایان را به خنجر کشته ایم
دیگران را سرور خود ساختیم

باغ مارا خانه ء وحشت نمود
زهر پاکستان چرانشناختیم

گر بسازیم هموطن را تاج سر
آنزمان فردوس خود را ساختیم
18.08.2005

منیر سپاس 

غزل فارسی (تاکزار مُراد)

بر حسب تصادف ، امروز  به این غزل تقریبن ده سال پیشم برخوردم ، متوجه شدم  که تاکنون با دوستان شعر تقسیمش نکرده ام به امید  توجه و پسند دوستان اینک می نویسمش

تاکزار مُراد

تاکـــــزار مُــراد گر بینم
آرزو خوشه خوشه می چینم

طایر بخت نا پدید و ازآن
گشته است صبر تلخ آیینم

میزند  خنجرم  نبودن  تو
آ و رحمی به جان شیرینم

زین همه دلبر و فرشته و حور
جز تو یاری به خویش نگزینم

نیست پروای دست تنگ مرا
من ز همت یکی چو شاهینم

بعد از این ای فلک چه بخشی لقب؟
خاکســـار و غریب و مســـکینم

عشق از  من دگر چه میخواهی ؟
چون رضای تو کرده ام دینم
منیر سپاس
31.05.2005

پنجشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۳

بی هنری

از بهر کی تحریر  کنم خون جگری را؟
این درد قدیمی و چنین بی هنری را

از بسکه زدن بر سر زن در  همه گیتی
از بانو مخواهید دگر عشوه گری را!

آواره از آن کوچه به این  کوچه و خسته
بی  خانه و ساکن شده ام دربدری را

در عیشم و در  غفلت و بی غم شده رفتم
تحســـین بدارید چنین بی خبری را

شد حرف نفیس کُشته به الفاظ مُزخرف
گردن زده اند حُرمت تاریخ دری را
منیر سپاس

29.08.2014

عقب گرای همیش

عقب گرای همیش

تحرک جهان به  کجا خواهد رسید؟
من هنوز سنگینم
در عصر سنگ
بازیچهء رنگ هایم
 در  دست رنگ
من به هیچ جایی نمی رسم
مغزم نمی رود فکرم نمی رسد
تفکرم از  خواب بیدار  نمی شود
ازادی ندارم
رهایی نخواهم
خودم
گهی به عقل خویش اسیرم ،گهی جنون پذیر
جهان به پیش می رود
زمان به پیش می رود و من ایستاده ام
در توقفم
کوله بار عقب گرایی دارم.
منیر سپاس

اول سپتامبر سال 2014 میلادی