جمعه، آذر ۲۸، ۱۳۹۳
سهشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۹۳
با بغل پُر
با بغل پُر
باز آمدم با مستی از بزم دل و جان در بغل
صد ها هیاهوی طرب از جشن مستان در بغل
رقص سماع دادم شراب
با نی دلم در پیچ و تاب
شد کوک کیفم بی حساب از لطف خوبان در بغل
پیمانهء دیدار باز
از دیدنش لبریز شــــد
با حسرت نو آمدن پوشیده ارمان در بغل
چشمان غم ها خیره اند هم روز شان بس تیره اند
وقتی که دارم از
خوشی قلب غزلخوان در بغل
آنجا بودم آنجا بودم در سفرهء انوار عشق
در جسم و جان لحظه
ها خورشید تابان در بغل
12.12.2014 منیر ناچیز
قونیه ، شهر مولانا در ترکیه
یکشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۳
مستان سلامت می کنند .عرس مولانا 2014
دوستان خوبم را سلام تقدیم میدارم ، اینک باز
فراسوی طربها خواهم رسید طرب دیدار مولانا
، آن پیامبر عشق و ایمان مرا به محفل
وجد و بیخودی فرا میخواند اینک پیش
از رفتنم با عاریت و الهام از
حضرت مولانا چیزکی خدمت تان می نویسم.
ای ساقی مستان زدل مستان سلامت می کنند
از دل
چه باشد نارنین با جان سلا مت می
کنند
در مجلس رندان تو پایین و
بالا نیست نیست
از هر جهت ازهرطرف یکسان سلامت می کنند
در
ناز هستی نازنین در دلبری
هم بهترین
ای خوبترین خوبترین ، خوبان سلامت می کنند
آن سجدهء مستانه چیست ؟ افتادن مستان تو
همواره با تسلیم و با ایمان سلامت می کنند
منیر
7.12.2014
سهشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۹۳
خمیر دلتنگی
خمیر دلتنگی
پر از درد است رسم این زمانه
جدایی ، قصهء برگ و خزانه
به هر جا رفت رفت آدمان بود
وشاید خاطرات شان بمانه
کجا شد کوچهء من خانهء من
خدای کوچ حالم را میدانه
خمیر کرده مکرا دلتنگی گاهی
رسیده لحظه هایم را بهانه
به غم خوردن نیابی پایداری
فراموشی را شوی بهتر نشانه
دل اینسو هوش آنسو در وجودم
سرایم معرفت را عاشقانه
02.12.2014
اشتراک در:
پستها (Atom)