پنجشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۹۲

قفل خموشی


زمــــانه باشــــد اما ما نباشیم  
زمین بر جا و ما اینجا نباشیم

کند پر چشم مارا خاک تیره 
دگر لایق به دیدن ها نباشیم

هــزاران میله های نو بیآیند
ولی افسوس که درآن ما نباشیم

فراموشی چه شهکارهانویسد
 که حتـی در بر رؤیا نباشیم

 به  برزخ  انتظارروز محشر
در این پایین و آن بالا  نباشیم

خموشی قفلی باشدبر لب ما     
برای هیچکس گــویا نباشیم

شود آسان کار جستجو ها
بـرای همنفس پویا نباشیم

منـــیر  آفتاب  دیگر  نبینیم
خوشحال ازرفتن شبها نباشیم

هیچ نظری موجود نیست: