باز
آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
این چرخ
مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم.
حضرت مولانا
جنگ ،
قتل، فریب ، دروغ و ریا تنها
مال امروز زندگی نیست و همواره
بر روی زمین بوده و
خواهد بود اما نمیشود
که زندگی را فقط
غمستان و غصه خانه
دانست و منتظر ماند
که جنگ و فقر ختم شود و
تمام زند گی را بدون خوشی سپری کرد
به
قول حضرت مولانا این
چرخ هستی همیشه
مردم خوار بوده و با غم و
اندوه اش انسان ها را به
زندان کرده و
هنوز هم در سلول
درد و غم می افگند من
می گویم با
وجودی که وضیعت چنین است
از خوشی کردن و عید نباید دست کشید
هنوز خورشید عاشقانه شب را سحر می کند
هنوز لبخند کودکان دلبر و دلکش است هنوز
کودکان منتظر عیدی و لباس نو
اند و از دنیا
پر آشوب بیخبر ، هنوز
ماه در آسمان به صید حیرت
ما می پرازد ، هنوز صدای
آبشار نغمه ای ناز آب کهساران است هنوز رود،
موج سوار است، هنوز چهچهء مرغ باغ
قراپت قرآن گل است،
هنوز در شمارش نعمت
های خداوند در سفره نعمت
زندگی عاجزیم
خوان کرم
گسترده ای مهمان خویشم
بُرده ای
گوشم
چرا مالی
اگر من گوشهء نان بشکنم.
حضرت
مولانا
و من
هم می
گویم که: بیا که عید کنیم مخاطب من اینجا
مومنان اند
بیا
به کوچهء عشق عاشقانه عید کنیم
سپاه نفرت
و نومیدی ، نا امید کنیم
گذر کنیم به بازار
جلوه های خوشی
حلاوت غزل
دوست را خرید
کنیم
کسی
که مومن
عشق بیوفا نشود
بیا که دوری
زاندیشه ای پلید کنیم
منیر
سپاس ناچیز
۲۴.۰۶.۲۰۱۷
ج.ا.آلمان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر