تک جگر
در هر کجا مرغ
سحر از
درد من دارد سُرود
مانند گل های خموش با
ناله اش باید غُنود
یک سو هزاران آفت و
یک سو منم با یک جگر
من زنده ام ای
زندگی این همتم باید سُــتُود
درعشق ذهنی کار نیست از دل در آغوشش
بخوان
دروازه های درک را
این جا توان با جان گشود
خواهی جهان روشن شود دیدن ترا گلشن شود
باید ز چشم و
دل غبار از خیره بینی
ها زدود
در هر سرودن اندکی
، حسرت زدل خالی
شود
با خوانش ات
ای همزبان ، گفتن اُمیدم را فزود
منیر ناچیز
26.06.2015
ساعت 11:25 قبل از ظهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر