امروز 35 سال از مرگ محمد رفیع ، پرآوازه ترین هنرمند هندوستان می گذرد او در دل ملیون ها انسان موسیقی دوست هندوستان ، افغانستان ، پاکستان ، سریلانکا ، بنگلادیش ، نیپال و کشور های عربی خلیج فارس هنوز که هنوز است محبوب است شهرتش بیشتر شده است نه کمتر .من اورا بیشتر از آن هنرمند دیگر دوست دارم ، آواز مخملین اش نوازشگر جان من است
جمعه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۴
امیدوارترین
هنـــوز با همــه دردم ، امیــدوار منم
گلی شگفته ای عشق واسیر خار منم
هنـوز زندگی را سـبز و تازه می بینم
هنوز بر سـر بو
های گل، سوار منم
هنوز قافله سالار
هویت خویـــشم
هنوز خاطــره پرداز
بی شمار منم
هنوز عاشق و
پابند عهد میباشم
هنوز همرهء وجــدان
اختیار منم
نیم رفیق بدی و بدان
ز من دوراند
هنوز بهر نیکو کاری
دست یار منم
اگر چه آشوب
دهر است طر ف برپا
به سوگواری
غمها امیدوار منم
31.07.2015
منیر ناچیز
یکشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۴
به سرزمین خورشید
به سرزمین خورشید
یکسو گرگان یکسو غفلت در بدخشان خون ما
ریختند ، روباه
به ارگ است رهبر بدگون ما
زخم و بیماری
مایان از مداوا خارج است
روزگار دیگر
چه خواهد از دل پر خون ما
غیر جنگ غیر
تباهی یا فرار مغز ها
کم ندارد کم
ندارد مدرک و مضمون ما
دیگران با
روشنایی ، روشنایی ها کنند
مانده ایم
در عصر سنگ و تاریکی افزون ما
ارگ را از نوکر
بیگانه خالی کس نکرد
فهم پوچ پیوسته باشد هر کجا مدیون ما
منیر ناچیز
26.07.2015
جمعه، مرداد ۰۲، ۱۳۹۴
عاشق پنجره
عاشق پنجره
ز یک سو ساکن
آن یاد
ها و خاطره ام
ز یکسو در ســفر کـاروان
دلهُـره ام
بیا و اندکی بین
قلب کاغذ و قلمم
چقدر خامُشی را ناله کرد
حنجره ام
درون زندگی تاریک
و نور بیرون است
از این رو
عاشق چشم و نگاه و
پنجره ام
میان این همه
دیوار و
من چه رابطه ایست
سکوت و سنگ و جدایی شنیده
محاوره ام
به شهر نور مجسم
فتاده قامت من
به زیر نقش کف پای
اوست پیکره ام
منیر ناچیز
8.8.2012
چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۴
انسان نوین
انسان نوین
دگر
از مکر
و خون دل تنگم
نامم
آدم ولی
پر از ننگم
گاه
حامی گاهی هم فاعل
چقدر
هـــــا مایل جنگم
اُنس
از من برفت آنم ماند
گُم
شد انسانیت زفرهنگم
نوحه
فقر می شنوم اما
نا
همی محتوای آهنگم
خود
پرستم که خون وجدان را
ریختم
سود مانده در چنگم
نیست
یک کلک من گنه آلود
اهریمن نیست حریف آرنگم
منیر ناچیز
22.07.2015
شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۹۴
حضرت انوار
حضرت انوار
درنگ ناز تو صد جاده پایمال کند
لبان گرد ولی بوسه اش خیال کند
تو وقتی میرسی عطرت نویدحیرتهاست
دماغ و دیدهء مارا خموش و لال کند
صدا پُخته فریاد، گریه را پیچد
ز خامی عاشق نوپیشه قیل و قال کند
به سینه حضرت انوار کرده تابانم
ز بعد مرگ مرا نیز کی زوال کند
قیاس جاذبهء عشق علم رسوایی ست
که دوست از کرمش آن یکی جلال کند
فضای تنگ تپش دشت گلشن و خار است
به خون اُمید ، چو با وسوسه جدال کند
منیر ناچیز
جلوه خیال
جلوه خیال
تمام عُــــمر امید رسیدنت کردم
چه جلوه ها به خیال از
ندیدنت کردم
چقدر بخت نکو را به
لاتری بُردم
که عیش های فراخ از
گُزیدنت کردم
هـــزار پرده حیا را به چهره افگندی
دلم فدای همان پرده چیدنت کردم
بسی ســتاره به
اندازه نگاه هایم
وظیفه دار به رویای
دیدنت کردم
دل ازفروش نفس بی
قراری هایم داد
به شوق فایده ها از
خریدنت کردم
منیر ناچیز
28.3.2015
ساعت 1و 9 دقیقه شب
ج.ا.آلمان
فرهنگ مسلمانی
؟؟؟
کیست
در شهر
من و تو ،خنده ارزانی کُند؟
مُفت
وضع زندگی را اندک انســـانی کُند
ترس،دهشت
،غم نباشه از تعصب بم نباشه
هر که با یک دید روشن ،کار نورانی
کُند
شیخ
نادان از سر منبر رود ، آدم شود
بعد
ازآن دعوای فرهنگ مسلمانی کند
از گلستان تفکر ،حرف خوشبو می شود
باغبان
معنویت خوب سخندانی کند
دامن
همره ندارد اشک امروز هر کجا
کس
نمی یابی که دردت را قد ر دانی کند
منیر
ناچیز
14.5.2015
پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۹۴
یکشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۹۴
یکشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۹۴
سوار تیغ غم
زندگی آشوب
بی پایان دارد،تا چشم باز میداری وگوش به شنفتن میدهی ،سخن به جز از تعصب ، خون
ریزی ، انفجار ، فقر ، ستم ، حیله و دروغ نیست ، گم ترین پدیده
ها انسان و انسانیت
است عشق مارا فراموش
کرده است یا ما عشق را، در چنین وضعیتی چیزی بنویسی خوب است و یا ننویسی ، از کنار حوادث نباید
بی اعتنا
عبور کرد باز هم چند واژه را به هم
سر به سر کردم خوبی و خرابی اش را به داوری شما
عزیزان می سپارم
سوار تیغ غم
با درد روزگــــار
غزل می توان نوشت
از قتل بی شمار غزل می توان نوشت
جام و صراحی و صنم وعشق کُشته اند
از خون شان
،زار غزل می توان
نوشت
این چرخ، آسیاب تعصب و ناهمی است
با گرد هر قرار غزل می توان نوشت
نور صمیمیت نرســـد بر
نگاه مان
بر تیغ غم
سوار غزل می توان
نوشت
هر سوست انفجار ویا
مکر و سود و رنگ
دیگر چه
خوشگوار غزل می توان نوشت!!!
بنویس ناله کن ز
ستم های
ناکسان
از ظلم بار بار غزل می توان نوشت؟
منیر ناچیز
5.7.2015 ساعت 7:30
صبح
جمعه، تیر ۱۲، ۱۳۹۴
زندانی گذاره
زندانی گذاره
ذهنم در
انتظار کسی پاره پاره
ماند
دل در گداز
وسوسه ها
با شراره ماند
از محتوای عشق ، قلم ها بریده شد
دیوان زندگی
تهی از استعاره ماند
آزادی نیست قشرستمدیده
را مگر
نادار و نا توان
به قید گذاره ماند
گویی گرسنه بختی ندارد به آسمان
هرجا نگاه حاجت شان
بی ستاره ماند
گیتی نیافت چاره گر
حال ابترش
این کودک یتیم به
رؤیای چاره ماند
دل را متاعی نیست
به جز درد بیکسی
از مشکل فروش برایش
خساره ماند
در ذهن دوستان و
نگاه های یادشان
حک؍ فراموشی حضورم ،نگاره
ماند
منیر ناچیز
12.6.2015
اشتراک در:
پستها (Atom)