حضرت انوار
درنگ ناز تو صد جاده پایمال کند
لبان گرد ولی بوسه اش خیال کند
تو وقتی میرسی عطرت نویدحیرتهاست
دماغ و دیدهء مارا خموش و لال کند
صدا پُخته فریاد، گریه را پیچد
ز خامی عاشق نوپیشه قیل و قال کند
به سینه حضرت انوار کرده تابانم
ز بعد مرگ مرا نیز کی زوال کند
قیاس جاذبهء عشق علم رسوایی ست
که دوست از کرمش آن یکی جلال کند
فضای تنگ تپش دشت گلشن و خار است
به خون اُمید ، چو با وسوسه جدال کند
منیر ناچیز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر