شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۹۴

حضرت انوار



حضرت انوار
درنگ ناز تو صد جاده پایمال کند
لبان گرد ولی بوسه اش خیال کند

تو وقتی میرسی عطرت نویدحیرتهاست
دماغ و دیدهء مارا خموش و لال کند

صدا پُخته فریاد، گریه را پیچد
ز خامی عاشق نوپیشه قیل و قال کند

به سینه حضرت انوار کرده تابانم
ز بعد مرگ مرا نیز کی زوال کند

قیاس جاذبهء عشق علم رسوایی ست
که دوست از کرمش آن یکی جلال کند

فضای تنگ تپش دشت گلشن و خار است
به خون اُمید ،  چو با وسوسه جدال کند
منیر ناچیز

هیچ نظری موجود نیست: