عاشق پنجره
ز یک سو ساکن
آن یاد
ها و خاطره ام
ز یکسو در ســفر کـاروان
دلهُـره ام
بیا و اندکی بین
قلب کاغذ و قلمم
چقدر خامُشی را ناله کرد
حنجره ام
درون زندگی تاریک
و نور بیرون است
از این رو
عاشق چشم و نگاه و
پنجره ام
میان این همه
دیوار و
من چه رابطه ایست
سکوت و سنگ و جدایی شنیده
محاوره ام
به شهر نور مجسم
فتاده قامت من
به زیر نقش کف پای
اوست پیکره ام
منیر ناچیز
8.8.2012
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر