یکشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۹۴

سوار تیغ غم

زندگی آشوب  بی  پایان  دارد،تا چشم باز میداری  وگوش به شنفتن میدهی ،سخن به جز از تعصب ، خون ریزی ، انفجار  ، فقر  ، ستم ، حیله و دروغ  نیست ، گم ترین  پدیده  ها  انسان و  انسانیت  است  عشق  مارا فراموش  کرده است یا ما عشق را، در چنین وضعیتی چیزی بنویسی  خوب است و یا ننویسی ، از کنار حوادث نباید بی  اعتنا  عبور کرد باز هم  چند  واژه را  به هم  سر به سر کردم  خوبی و خرابی  اش را به داوری  شما  عزیزان می سپارم

سوار تیغ غم
با درد روزگــــار  غزل می توان  نوشت
از قتل بی شمار غزل می توان  نوشت

جام و صراحی  و  صنم وعشق کُشته اند
از خون شان  ،زار   غزل می توان  نوشت

این چرخ، آسیاب تعصب و ناهمی است
با گرد هر قرار غزل می توان  نوشت

نور صمیمیت نرســـد بر  نگاه  مان
بر تیغ  غم سوار   غزل می توان  نوشت

هر سوست انفجار ویا  مکر  و سود  و رنگ
دیگر  چه خوشگوار  غزل  می توان نوشت!!!

بنویس  ناله  کن  ز ستم  های  ناکسان
از ظلم بار  بار  غزل می توان  نوشت؟
منیر  ناچیز

5.7.2015  ساعت 7:30 صبح 

هیچ نظری موجود نیست: