زندگی آشوب
بی پایان دارد،تا چشم باز میداری وگوش به شنفتن میدهی ،سخن به جز از تعصب ، خون
ریزی ، انفجار ، فقر ، ستم ، حیله و دروغ نیست ، گم ترین پدیده
ها انسان و انسانیت
است عشق مارا فراموش
کرده است یا ما عشق را، در چنین وضعیتی چیزی بنویسی خوب است و یا ننویسی ، از کنار حوادث نباید
بی اعتنا
عبور کرد باز هم چند واژه را به هم
سر به سر کردم خوبی و خرابی اش را به داوری شما
عزیزان می سپارم
سوار تیغ غم
با درد روزگــــار
غزل می توان نوشت
از قتل بی شمار غزل می توان نوشت
جام و صراحی و صنم وعشق کُشته اند
از خون شان
،زار غزل می توان
نوشت
این چرخ، آسیاب تعصب و ناهمی است
با گرد هر قرار غزل می توان نوشت
نور صمیمیت نرســـد بر
نگاه مان
بر تیغ غم
سوار غزل می توان
نوشت
هر سوست انفجار ویا
مکر و سود و رنگ
دیگر چه
خوشگوار غزل می توان نوشت!!!
بنویس ناله کن ز
ستم های
ناکسان
از ظلم بار بار غزل می توان نوشت؟
منیر ناچیز
5.7.2015 ساعت 7:30
صبح
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر