آوار
به دیوار حـــــــــریم ما نشسته رنگ پندارت
بیا بنشین به جان ودل که باشد کاخ و دربارت
ببخشا مـــــــرهم عشقت به زخم تیر انفاسم
کرم فرما به الطافی به حال زار بیمارت
من آن ویران حیرتها ،دگرگون گشتم ازعادت
تمام لحظه هایم را گــــــــرفته سیل افکارت
شراب انزوا نوشم ز جام گوشه گیری ها
به بزم گریهءدنیا منم سر مست و سرشارت
تغزل مجلسی باشد، درنگ عشق میخواهد
همان بودم همان باشم حریف بزم گفتارت
فضا انبار حسن تو بچیدم خرمن تعریف
نشد کم ذره یی لیکن ز عطر و نور پر بارت
ز باغ سبز دیدارت براندی درد ها دادی
سزا هم انتها دارد بکن رحمی به آوارت
ز ابهام کلالت ها رهانیدی دل ما را
سخن روشن نویسم میشوم قربان شهکارت
قناعت سفرهء احساس بزم خلوت عمرم
فراق تو مرا عیدی بود مانند دیدارت
منیر سپاس ناچیز
به دیوار حـــــــــریم ما نشسته رنگ پندارت
بیا بنشین به جان ودل که باشد کاخ و دربارت
ببخشا مـــــــرهم عشقت به زخم تیر انفاسم
کرم فرما به الطافی به حال زار بیمارت
من آن ویران حیرتها ،دگرگون گشتم ازعادت
تمام لحظه هایم را گــــــــرفته سیل افکارت
شراب انزوا نوشم ز جام گوشه گیری ها
به بزم گریهءدنیا منم سر مست و سرشارت
تغزل مجلسی باشد، درنگ عشق میخواهد
همان بودم همان باشم حریف بزم گفتارت
فضا انبار حسن تو بچیدم خرمن تعریف
نشد کم ذره یی لیکن ز عطر و نور پر بارت
ز باغ سبز دیدارت براندی درد ها دادی
سزا هم انتها دارد بکن رحمی به آوارت
ز ابهام کلالت ها رهانیدی دل ما را
سخن روشن نویسم میشوم قربان شهکارت
قناعت سفرهء احساس بزم خلوت عمرم
فراق تو مرا عیدی بود مانند دیدارت
منیر سپاس ناچیز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر